جدول جو
جدول جو

معنی صدف وش - جستجوی لغت در جدول جو

صدف وش
صدفگون، صدف سان مانند صدف، به کردار صدف
تصویری از صدف وش
تصویر صدف وش
فرهنگ فارسی عمید
صدف وش(صَ دَ وَ)
بمانند صدف. بکردار صدف. صدفگون:
معطی آن چو دریا دارندۀ غریبان
رادان آن صدف وش از دل یتیم پرور.
شرف الدین شفروه.
رجوع به صدف سان و صدف گون و صدف وار شود
لغت نامه دهخدا
صدف وش
به مانند صدف صدفگون
تصویری از صدف وش
تصویر صدف وش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبح وش
تصویر صبح وش
صبح مانند مانند صبح، سپید و روشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدف روز
تصویر صدف روز
کنایه از خورشید، چشمۀ آفتاب، چشمۀ آتش فشان، چشمۀ خاوری، چشمۀ روز، چشمۀ روشن، چشمۀ سیماب، چشمۀ سیماب ریز، چشمۀ گرم، چشمۀ نور، چشمۀ نوربخش، چشمۀ هور، آیینۀ آسمان، آیینۀ چرخ، آیینۀ خاوری، بانوی مشرق، بور بیجاده رنگ، تابۀ زر، خسرو سیّارگان، خسرو مشرق، زورق زرّین، سیماب آتشین، شهسوار فلک، عروس چرخ، نیّر اعظم، شیرسوار فلک، باشۀ فلک، شاهد روز، شهسوار سپهر، شهسوار گردون، صدف فلک، صدف آتشین، عروس خاوری، عروس روز، عروس فلک، غضبان فلک، یاقوت زرد، زرّین ترنج، زرّین کاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدف وار
تصویر صدف وار
مانند صدف، همچون صدف، برای مثال صدف وار باید زبان درکشیدن / که وقتی که حاجت بود و در چکانی (سعدی۲ - ۵۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوفی وش
تصویر صوفی وش
صوفی مانند، شبیه صوفی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوف پوش
تصویر صوف پوش
کسی که جامۀ پشمی بر تن می کند، پشمینه پوش
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
صوفی مانند. شبیه به صوفی. متصوف:
از این مزوجه و خرقه نیک در تنگم
به یک کرشمۀ صوفی وشم قلندر کن.
حافظ.
درین صوفی وشان دردی ندیدم
که صافی باد عیش دردنوشان.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ فِ)
بمعنی صدف آتشین است که کنایه از خورشید انور باشد. (برهان) :
خال چو عودش که جگرسوز بود
غالیه سای صدف روز بود.
نظامی.
رجوع به صدف آتشین شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
بکردار صدف. بمانند صدف:
شود پلنگ کشف وار در میان حجر
رود نهنگ صدف وار در نشیب میاه.
عبدالواسع جبلی.
او در آورده در شکنج کلاه
من صدف وار مانده در بن چاه.
نظامی.
زمین در مشک پیمودن بخروار
هوا در غالیه سودن صدف وار.
نظامی.
سعدی دل روشنت صدف وار
هر قطره که خورد گوهر آورد.
سعدی.
صدف وار باید زبان درکشیدن
که وقتی که حاجت بود درچکانی.
سعدی.
صدف وار گوهرشناسان راز
دهان جز به لؤلؤ نکردند باز.
(بوستان).
رجوع به صدف سان و صدف گون و صدف وش شود
لغت نامه دهخدا
(صُ وَ)
صبح رنگ. سپید. نورانی:
دوش که صبح چاک زد صدرۀ چرخ چنبری
خضر درآمد از درم صبح وش از منوری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
آنکه صوف پوشد، پشمینه پوش، صوفی:
که زنهار ازین کژدمان خموش
پلنگان درندۀ صوف پوش،
سعدی،
برآورد صافی دل صوف پوش
چو طبل از نهنگان خالی خروش،
سعدی،
رجوع به صوفی و صوفیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبح وش
تصویر صبح وش
پگاهسان سپید روشن صبح رنگ سپید و روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدف گون
تصویر صدف گون
سبگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدف وار
تصویر صدف وار
شسنوار به مانند صدف بکردار صدف
فرهنگ لغت هوشیار
مانند صدف همچون صدف صدف رنگ. یا صدفگون ساغر. پیاله بلورین ساغری که در سفیدی چون صدف است
فرهنگ لغت هوشیار