بمانند صدف. بکردار صدف. صدفگون: معطی آن چو دریا دارندۀ غریبان رادان آن صدف وش از دل یتیم پرور. شرف الدین شفروه. رجوع به صدف سان و صدف گون و صدف وار شود
بمانند صدف. بکردار صدف. صدفگون: معطی آن چو دریا دارندۀ غریبان رادان آن صدف وش از دل یتیم پرور. شرف الدین شفروه. رجوع به صدف سان و صدف گون و صدف وار شود
صوفی مانند. شبیه به صوفی. متصوف: از این مزوجه و خرقه نیک در تنگم به یک کرشمۀ صوفی وشم قلندر کن. حافظ. درین صوفی وشان دردی ندیدم که صافی باد عیش دردنوشان. حافظ
صوفی مانند. شبیه به صوفی. متصوف: از این مزوجه و خرقه نیک در تنگم به یک کرشمۀ صوفی وشم قلندر کن. حافظ. درین صوفی وشان دردی ندیدم که صافی باد عیش دردنوشان. حافظ
بکردار صدف. بمانند صدف: شود پلنگ کشف وار در میان حجر رود نهنگ صدف وار در نشیب میاه. عبدالواسع جبلی. او در آورده در شکنج کلاه من صدف وار مانده در بن چاه. نظامی. زمین در مشک پیمودن بخروار هوا در غالیه سودن صدف وار. نظامی. سعدی دل روشنت صدف وار هر قطره که خورد گوهر آورد. سعدی. صدف وار باید زبان درکشیدن که وقتی که حاجت بود درچکانی. سعدی. صدف وار گوهرشناسان راز دهان جز به لؤلؤ نکردند باز. (بوستان). رجوع به صدف سان و صدف گون و صدف وش شود
بکردار صدف. بمانند صدف: شود پلنگ کشف وار در میان حجر رود نهنگ صدف وار در نشیب میاه. عبدالواسع جبلی. او در آورده در شکنج کلاه من صدف وار مانده در بن چاه. نظامی. زمین در مشک پیمودن بخروار هوا در غالیه سودن صدف وار. نظامی. سعدی دل روشنت صدف وار هر قطره که خورد گوهر آورد. سعدی. صدف وار باید زبان درکشیدن که وقتی که حاجت بود درچکانی. سعدی. صدف وار گوهرشناسان راز دهان جز به لؤلؤ نکردند باز. (بوستان). رجوع به صدف سان و صدف گون و صدف وش شود